تست متن پنل اف کنواس
یکی از روایات سربازان اسرائیلی در غزه در هاآرتص:
-انگار ما نازی بودیم و آنها یهودی -هیچکس درخیابان نبود بجز یک پسربچه ۴ ساله، فرمانده پسر را گرفت آرنج و پایش را شکست، سه بار روی شکمش پرید و رفت. -او گفت: اینها از روزی که به دنیا میآیند باید کشته شوند.
«مثل این بود که یک ماده مخدر زدی… احساس میکنی که قانون هستی، قوانین را تعیین میکنی، انگار از لحظه ای که از جایی به نام اسرائیل خارج میشی و وارد نوار غزه میشی، تو خدا هستی.»
من با [هدف گرفتن زنان] زنان مشکلی ندارم. یک زن عرب به سمت من دمپایی پرتاب کرد، من به او لگد زدم، (با اشاره به کشاله ران) همه این قسمتهایش شکست. او امروز نمیتواند بچه دار شود.»
«ایکس (اشاره به سربازی دیگر) چهار گلوله از پشت به یک عرب شلیک کرد و با ادعای دفاع از خود فرار کرد. چهار گلوله در پشت سر از فاصله ده متری … قتل در کمال خونسردی. ما هر روز چنین کارهایی را انجام میدادیم.»
«یک عرب در خیابان قدم میزد، حدوداً ۲۵ ساله، سنگی پرتاب نکرد، هیچی. بنگ، یک گلوله در شکم. به شکمش شلیک کردیم و او در پیادهرو داشت میمرد و ما بی تفاوت از آنجا دور شدیم.»